باد، حیثیت این مزرعه را با خود برد...

ما که هستیم؟ به ایمانِ پر از شک، دل‌خوش

طفلِ طبعیم و به بازی و عروسک دل‌خوش


پایمان بر لب گور است و حریصیم هنوز

با همان هلهله شادیم که کودک دل‌خوش


ماهی تُنگ، در اندیشه دریا دلتنگ

ما نهنگیم و به این برکه‌ی کوچک دل‌خوش


جز دورویی و ریا سکّه نیندوخته‌ایم

کودکانیم به سنگینی قلّک دل‌خوش


باد، حیثیت این مزرعه را با خود برد

ما کماکان به همان چند مترسک دل‌خوش


منبع : http://khodnevis3.persianblog.ir/post/114

دزدی از صندوق پراید!

خب این پست ما هم مثل پست قبلی در رابطه با دزدی هستش! البته این دزدی با اون دزدی زمین تا آسمون فرق میکنه!

پنجشنبه یک بنده خدایی قرار بود لپتاپش رو از گارانتی تحویل بگیره و ما به اتفاق ایشون رهسپار دیار یار (!) بشیم؛ ولی خب ظاهراً قسمت نبود که ما با هم بریم. هر چی توی گرفتن لپتاپ شانس آوردیم و در آخرین دقایق کاری پنجشنبه، از زیگورات تحویلش گرفتیم ولی از اون به بعدش بدشانسی محض بود! وقتی رفتیم سوار ماشین بشیم دیدیم بهههع! یک عدد آقا دزده ی محترم توی روز روشن، جلوی ایستگاه متروی حرم و توی اون شلوغی پنجشنبه بعدازظهر، صندوق عقب پراید رو کلهم خالی کرده و هر چی توش بوده اعم از نقشه فرش، لباس، کتاب، خوراکی، زنجیر چرخ و ... به یغما برده! تازه همه اینها در شرایطی بوده که پلیس هم در فاصله چند متری از صندوق عقب مربوطه حضور فعال داشته!

هیچی دیگه.. من که اون شب هر جوری بود با اتوبوس از این تهران خراب شده رفتم بیرون ولی تا این لحظه خبری مبنی بر پیدا شدن اموال مسروقه به دست ما نرسیده. بین این مسروقه جات، همه چی به کنار، اون نقشه فرش خیلی اعصاب خوردی داره. طرحی که واسش دو سال وقت گذاشته شده بود و تقریباً رو به اتمام بود ولی حالا ... فقط امیدوارم حداقل اون نقشه فرش پیدا بشه.

دزدی ایمان

نقل است که در روزگاری نه چندان دور، کاروانی از تجار به همراه مال التجاره فراوان به قصد تجارت راهی دیاری دوردست شد. در میانه راه، حرامیان کمین کرده به قصد غارت اموال به کاروان یورش بردند. طولی نکشید که محافظان کاروان از پای درآمده یا تسلیم گشته و دزدان به جمع آوری اموال و اثاث از روی شتران مشغول شدند. حرامیان هرچه بود گرد آوردند از مسکوکات و جواهرات و امتعه و هر چه ارزشمند بود به زور ستاندند. در بین اموال مسروقه، یکی از حرامیان کیسه ای پر از سکه های زر یافت که بسیار مایه تعجب بود؛ چه آنکه در داخل همان کیسه به همراه سکه های زر، تکه کاغذی یافت که روی آن آیه ای از قرآن در مضمون دفع بلا نوشته شده بود. حرامی شادی کنان کیسه را به نزد سر دسته دزدان برد و تمسخر کنان اشارتی نیز به دعای دفع بلا نمود. رئیس دزدان چون واقعه بدید دستور داد صاحب کیسه را احضار کنند. طولی نکشید که تاجری فلک زده مویه کنان به پای سردسته حرامیان افتاد که آن کیسه از آن من بود و لعن و نفرین بسیار نثار عالِم دینی نمود و همی گفت که من گول آن عالِم را خوردم و تا آن لحظه معتقد بودم که دعای دفع بلا واقعاً کارگر خواهد بود. رئیس حرامیان اندکی به فکر فرو رفت، سپس دستور داد کیسه زر را به صاحبش بر گردانند. یکی از حرامیان برآشفت که این چه تدبیری است و مگر ما قطاع الطریق نیستیم و چه. رئیس دزدان پاسخ چنین داد: ای ابله، درست است که ما دزد مال مردمیم اما هرگز قرار نبود که دزد ایمان مردم باشیم.